آرام کن آشفتگی های مرا آرامشم
تنها تو می دانی که من دارم چه دردی می کشم
آرام کن این صبحِ در تاریکیِ شب مانده را
این آفتابِ نیمه جانِ بی تو در تب مانده را
تو هستی و این دردها بر من خدایی می کنند
غم های غربت ادّعای آشنایی می کنند
باید ببخشی ای خدا من از تو هم تنهاترم
عاشق شدم اما خودت دیدی چه آمد بر سرم
قرار بی قراریم! خودت کنار من بمان
به هر که می سپاریم خودت کنار من بمان