امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي كه پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني كه رسيدن هنر گام زمان است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
درديست در اين سينه كه همزاد جهان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يا رب چقدر فاصله ي دست و زبان است
اي كوه تو فرياد من امروز شنيدي
درديست در اين سينه كه همزاد جهان است
خون مي چكد از ديده در اين كنج صبوري
اين صبر كه من مي كنم افشردن جان است