از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم
آوار پریشانیست رو سوی چه بگریزیم
هنگامه ی حیرانیست خود را به که بسپاریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
تشویش هزار آیا وسواس هزار اما
کوریم و نمیبینیم ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطر ما رفته است
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم