از تو و عشق فاصله دارم
جملههای تو را نمیفهمم
آه! ای زندگی بدونِ تو زهر!
من فقط عاشقم، که بیرحمم
زندگی تلخ میشود گاهی
باز هم بیدلیل میخندم
مرگ یک اتفاق عادی است
من به این اصل، پابندم
از همین لحظه عکس میگیرم
سالِ بیتو خرابِ خورشیدی
ریشِ کمپشت روی صورتِ من
تو به لبهات خنده مالیدی
از تو و عشق فاصله دارم
شب به کابوسهای من وصل است
خنجر از پشت میخورم چونکه خوب مُردن همیشه یک اصل است
از تو و عشق فاصله دارم
همچنان از سکوت میترسم
همچنان خواب تلخ میبینم
از بلندی... سقوط... میترسم
از ملالِ همیشگی، لبریز
توی آغوش باد افتادی
من برایت نگفته بودم از
کلماتِ نهانِ آزادی
من برایت نگفته بودم که
بادها بیزمین میمیرند
فکر ماندن نباش، چون اینها
با نماندن همیشه درگیرند
از تو و عشق فاصله دارم
شب به کابوسهای من وصل است
خنجر از پشت میخورم چونکه خوب مُردن همیشه یک اصل است
از تو و عشق فاصله دارم
همچنان از سکوت میترسم
همچنان خواب تلخ میبینم
از بلندی... سقوط... میترسم