ین که مجبورم بدون تو بمانم ساده نیست
من فراموشت نخواهم کرد، اما چاره چیست؟
گرچه روزی سختی دوریت آسان میشود
کوهم اما کوه هم، ناگاه ویران میشود
چه بی هوا غمت مرا کشانده کنج انزوا
چرا هجوم غصهها رها نمیکند مرا
نه کهنه میشود غمت، نه میرود خیال تو
بیا که خستهام از این رسیدن محال تو
تو نباشی و بمانم من درمانده که چه؟
روز و شب سر بکنم با غم ناخوانده که چه؟
گیرم اصلا به دلم کل جهان را بدهند
تو نباشی بتپد این دل وامانده که چه؟