تعریف من از غم عوض شد
من سوختم تو یه شب سرد
وقتی خدا قلبمو با درد
با رفتن تو امتحان کرد
دردای من شمردنی نیست
من برگی ام که توی بادم
من کوهی که پشت سرم بود
من تکیه گاه از دست دادم
باور نکردم دیگه نیستی
نیستی اسیرم کرده غصه ت
برفه که می شینه رو شونه م
نیستی و پیرم کرده غصه ات
داغی که مونده رو دل من
قلب منو می کشه آخر
بیزارم از روزی که رفتی
بیزارم از هر روز آذر
یک ساله که میگم نباید
دنیای من تو قاب باشه