من از اين زندگى سيرم
كه توش عاطفه سر باره
محبت خونه به دوشه
فقط فاصله ميباره
من از اين زندگى سيرم
كه توش گلها رو ميفروشن
كه تن ميدن به هر چيزى
واسه سياهى آغوشن
من از بهار پائيزى
از اين بد شدنا خستم
چقدر سادم كه به خوبى
به اين آدما دل بستم
همه باغا رو سوزوندن
شدم برگى كه آوارست
روزا فانوس توى دستم
همه ميگن كه ديوونست
همين ديوونگى خوبه
تو دنيايى كه حق مرگه
تو دنيايى كه تاريكى
پرآوازه ترين رنگه
ميخوام پشت همين شيشه
تماشاچى تقدير شم
ديگه هيشكى پناهم نيست
فقط ميخوام خودم باشم
من از تلخىِ پى در پى
از اين صدرنگيا خستم
چقدر سادم كه به جاده
به هر خاطره دل بستم