روزها می گذرند و خبری نیست ز تو
شده ام دست به دامان رقیبان
که بیایی شاید
همه شهر فرو رفته کابوس فراق
دل سپرده ست به رویای خیالی
که بیایی شاید
سایه ام یخ زده در کوران دلتنگیت
میکشد قَد،گاه گاهی به امیدی
که بیایی شاید
من که نومید شدم از گذر صبر زمان
شمعی از آتش قلبم روشن،نذر کردم
که بیایی شاید