با دستاش من و پس میزد
با حرفاش من و تهدیدم
[هم خوان: آرتا]
با دستاش من و پس میزد
با حرفاش من و تهدیدم
می پوشید کفشاش و من و ترک می کرد
ولی فرداش بازم برمی گشت
با دستاش من و پس میزد
با حرفاش من و تهدیدم
می پوشید کفشاش و من و ترک می کرد
ولی فرداش بازم برمی گشت
باور نمی کردم با اون تو خوشحالی
تا تهش که دیدم من دلم آروم شد و خوابید
چشمام و که بستم کابوس شد و آتیش
تو رو دیدم، بودی تشنه، دلم بارون شد و بارید
اگه وایسی، شاید مث من نیاد هر چی خواستی
من که گرفتم برات، کردیم آشتی، نشد مثل اولاش
همه ش تا نصف شب دعوا
گفتم، «نرو» اون روز رسید
خواستی هر دومون دور بشیم
هر گل بود بوش یه چی
من تو اون
میدونم کلیشه س ولی اگه بری نابودم
دنبالت، آره، خیلیا بودن
وقتی رفتی ریختن سریع اکیپا خونه م
لش بازی، برنامه تکیلا رو هم
از همون اولین باری (که دیدمت)
بود همچی بات عالی (آره)
نفهمیدم ولی ماری (نه، نه)
بسه انقدر گریه زاری (بسه)
دل من برا تو کلی تنگه
گفتی میزنی فوری زنگ بِم
دعوا با تو با خودی جنگه
برنامه ت این روزا وُدی بَنگه
نمیخوام بشه حرفش جایی
نه، نمی دونی چقدر برام ارزش داری
نه، نمیخوام بگم، «دلم شده تنگ»
کاش بزنه اون زنگ