کابوس میدیدم: ته یک جنگل سرد
پیچاندهام در تکهابری ماه خود را
در گرگ و میش از هر مسیری میروم، باز
گم میکنم در عمق جنگل راه خود را
زهر است حلوا بعد تو؛ زهر است حلوا
از داغ تو در سینهام خرماپزان است
وای از نوار مشکی بالای عکست
نوروز میآید ولی بی تو خزان است
لعنت به من! آن آفتاب زندگی را
از آسمانم پاک کردم وای بر من
او را که عمری پابهپای خندهام بود
با دست خود در خاک کردم… وای بر من
آن شانههای گرم کو؟ وقتی نباشی
باید به سنگ سرد بگذارم سرم را
روی مزارت شمع روشن کرده بودم
بر باد دادم بعد تو خاکسترم را
زهر است حلوا بعد تو؛ زهر است حلوا
از داغ تو در سینهام خرماپزان است
وای از نوار مشکی بالای عکست
نوروز میآید ولی بی تو خزان است