چشام که لرزون می شدن
جاده هارقصون می شدن
قدم قدم آرزو هام خراب و ویرون می شدن
چرا چراغونی شهر انگاری مهمون یه شهر
بازم که ابری دلم بازم که بارونی شهر
عاشقی برای من نبود جز حجوم غم
دلم دلم دلم بی چاره دلم
دل بریدم از همه حجوم قصه بسمه به حال من بازم می باره دلم
مرور خاطراتمون بدون تو واسم بده
لحظه به لحظه زندگیم عطر نفس هاتو زده .رنگ شب و روزای من بالا تر از سیاهیه
مرور این خاطره ها برای من عادته