سر ات شلوغه مثلِ یه بازار
دل ام گرفته مثلِ بی پولی
اگه یه روز از این جنون مُردم
بدون فقط تویی که مسئولی!
بگو کی این جوری تو رو می خواست
یه شهر و با هوات به هم می زد؟
تو چارشنبه سوریِ چشمات
بگو کی بی هوا قدم می زد؟
یه لحظه آفتاب، یه لحظه ابری
یه لحظه بی امان ترین رگبار
نمی شه مثلِ دم دمایِ بهار
هوایِ عشق و پیش بینی کرد
با این که دوری غیرِ ممکن نیست
یه شب بشه که با تو تنهایی
سرِ یه میز با خنده و چایی
تا صبح نشست و شب نشینی کرد
گذشته سنی از من و اما
هنوز حسِ بچه گی دارم
سلامِ تو برام شوقِ عید و
لباس هایِ نو خریدن بود
تو عشقی و دل ام یه فواره ست
تو آروزی اول ام بودی
همیشه آرزوی فواره
تا ارتفاعِ تو پریدن بود
یه لحظه آفتاب، یه لحظه ابری.