آتش زدی کاشانه ام را دود کردی
دل را نبردی با خودت نابود کردی
عادت ندارم آسمان ریسمان ببافم
آخر تو در این عهد و پیمان سود کردی
بی مهری ات ویرانه ام کرد
دور از تو و کاشانه ام کرد
یک عمر به دنبال تو بودم
عشق آخرش دیوانم ام کرد
چشمان تو رحم ندارد نازنینم
آماده بودم عشق و در چشمت ببینم
باران گرفت باران گرفت عشق از برم رفت
بی تو چه آمد بر سرم خانه نشینم
هرگز به این اندازه من عاشق نبودم
هرگز به این اندازه تو سنگدل نبودی
چشمان تو همیشه بر من راست میگفت
تو هیچ وقت برای من ساحل نبودی