آن شب بارانی من و توتنهایی خیس باران بودیم ، چه شبی بود.
چشم در چشمانت دست در دستانت هی گره میخوردند، چه شبی بود
ترس از دست دادن طوئمان با من بود
کاملا میدیدی ، چه شبی بود...
مرا در آغوشت آنچنان جا دادب ترسها ترسیدند..چه شبی بود
چه شد پس آن همه امید
به قلب بیپناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
چه شد پس آن همه امید
به قلب بی پناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
تمام من در تو خلاصه میشد
کسی حریف عشق من نمیشد
به حرف نبود خودت جنون قلبموکه دیدی
نباید این دیوانروبهذاینجا میکشیدی
چه شد پس آن همه امید
به قلب بیپناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من
چه شد پس آن همه امید
به قلب بی پناه من
کجا گلایه میشه برد
به رنج بی امان من