باران زده امشب کجایی ترسم که باز جانم نیایی دردم تویی من بی تو هیچم بر قلب بیمارم دوایی از من تو عاشق تر نیابی باران زده یارا کجایی بغضی نشسته در گلویم اینگونه عاشق کش چرایی آرامم کن بگو کجایی عشق من آتش بر جان و تن عزیز من نزن باور کن از غمت شکسته قامتم آرامم کن بگو عزیز دل سخن در سر هوای تو بود بی تو بسر نمیشود در جان من نشستی عشق تو میکشد مرا رفتی نگار من چرا قلب مرا شکستی