تا که خوابم را کنم معنای تعبیری که نیست
زشت زیبا میشود در قاب تصویری که نیست
پلک میبندم بر این کابوس ویرانی شبی
خوش خیال منظر رویای تقدیری که نیست
ترسم از این جنگل تاریک و ناارام نیست
دلخوش دیدار با خورشید و تغییری که نیست
رد پای عارفی در کوچه های بی کسی
بسته بر پاهای شب با قفل زنجیری که نیست
جان من بیهوده میگیری سراغ سالکان
گشتم این میخانه را دنبال ان پیری که نیست
تا که غیرت در رگ و اندیشه هامان کیمیاست
کیکنم باور بدسن جادوی اکسیری که نیست
چشم اشک آلودم و این ساز و این شبهای تار
میسرایم از غم و آهنگ دلگیری که نیست