مادر بزرگ
ساعت کوکی رو طاق پنجره
با صداش روی سکوت پا می زاره
دوباره مادر بزرگ دست حنا
چشم به راه نوه ها دسته گلا
روی ایون اون گلای شمعدونی
می بافه شال گردنه زمستونی
اما حیف اینا همش تصوره
تو میدونی که دلم خیلی پره
نیستی دیگه مادربزرگ کنارمون
رفتی و پر کشیدی تو ی آسمون
دیگه گفتن نداره آی پسرا
که عزیزمون شده از ما جدا
دیگه غم فایده نداره دخترا
رفت عزیز ترین مون پیش خدا
مادر بزرگ مادربزرگ نازم
یادگاریت مونده تو جا نمازم
یه عطرکه واسه مشهدالرضابود
شاهد عشق من خود خدا بود
وقتی که سخادتو وا میکردی
روبه خدا برام دعا می کردی
چشمهای بارونی تو من می دیدم
غمهای پنهونی تو می شنیدم
دیگه گفتن نداره آی پسرا
که عزیزمون شده از ما جدا
دیگه غم فایده نداره دخترا
رفت عزیزترین مون پیش خدا.