در می زنم اما کسی پشت اتاقم نیست
جز صورتی تنها نقابی بر نقابم نیست
در میزنم اما کسی آن سویه میدان نیست
جز بیکسی حتی کسی در این خیابان نیست
می ترسم از بال هایی که وبال شانه ام هستند
میت رسم از میله هایی که ستونه خانه ام هستند
میترسم از گریه هایی که مرا غرقه خودم کرده
می ترسم از کوسه ای مرده که در تنگم ورم کرده
میترسم
خط می کشم دیوار این تکلیف روشن را
هی می شمارم روز های بی تو را
پیشم که بودی اینچنین تنها نمیماندم
هر روز را 100 سال تنهایی نمیخواندم
میترسم از بالهایی که وبال شانم هستند
میترسم از میله هایی که ستونه خانه ام هستند
میت رسم از گریه هایی که مرا غرقه خودم کرده
می ترسم از کوسه ای مرده که در تنگم ورم کرده
می ترسم