قلبِ تو مینوشت
شد شاعر زندگیم
روحِ تو نور میداد
به خاطر خستگیم
نور، نور، نور
با تو نمیشد دور
نور، نور، نور
با تو نمیشد دور
این افسانه است یا نه؟
که دوستم داری تو!
میبینم چون به عین
چطور تاریکی مُرد
پیدات شد، اسارت رفت
شجاعت ریشه کرد
تازه فهمیدم، چقدر زنده ام
و این شعله نمیشه سرد
نور، نور، نور
با تو نمیشد دور
نور، نور، نور
با تو نمیشد دور
تونستی عاشقم کردی
الان ما به هم وصلیم
نذاشتی واسه من تردید
تا اینجا آوردیم، راه برگشت نیست
اومدی تو حافظه ام حک شی
که زندگیو ببینم تازه از نزدیک
قلبت به پازلم چسبید
دیگه هر جا برم هستی
با تو میره زمان سریعتر
بیا، رفت الان همینم
این رنگا برام جدیدن
این حسا رو تا الان ندیدم
نه به باورام شبیهن
نه میشه بگم تو خوابم ساختم اینم
روح شده به این آدم آهنی وصل
این معجزه هات ماوراء الطبیعن
نور، نور، نور
با تو نمیشد دور
ای، ای
اووئه، اوو
اووئه، اوو
اووئه، اوو
اووئه، اوو
اووئه، اوو
اووئه، اوو